اشعار فاطمی (جدید)

سلام من به تو یا صاحب الزمان مهدی(عج) - فدای آن گل زیبای مه نشان مهدی(عج)

اشعار فاطمی (جدید)

سلام من به تو یا صاحب الزمان مهدی(عج) - فدای آن گل زیبای مه نشان مهدی(عج)

اشعار فاطمی (جدید)

بسم الله الرحمن الرحیم
==============
گرخسته گشته ای زغم و رنج عالمی
شعـری بخـوان ز دفتـر اشعـارفاطمی
==============
شعر دارای حقوق و مالکیت معنوی است که صرفاً تعلق به شاعر آن دارد .
لطفاً هنگام کپی کردن اشعار ، حتماً نام شاعر یا آدرس وبلاگ را قید نمایید . با تشکر
حمیدرضا فاطمی

وبلاگ "اشعار فاطمی" در بلاگفا
fatemi84.blogfa.com

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۱۶ بهمن ۹۸، ۱۷:۱۰ - بنده
    تشکر

اشعار فاطمی

کانال اشعار فاطمی در سروش

کانال اشعار فاطمی در ایتا

کانال اشعار فاطمی در سروش کانال اشعار فاطمی در ایتا

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۵۶ ق.ظ

داستان محتشم و سرودن شعر معروف او

https://farsi.al-shia.org/wp-content/uploads/2019/04/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D8%B4%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D9%86%DB%8C.jpg

مقبل کاشانی و محتشم کاشانی

همه رفتند و من جا ماندم ای دوست

«مقبل کاشانی»،‌ شاعر برجسته آستان اهل بیت (ع) بود اما این تنها مشخصه‌اش نبود. همه او را به «حسرت‌به‌دلی» می‌شناختند. کافی بود بشنود یا ببیند کسی عزم سفر کربلا کرده تا دوباره آسمان چشم‌هایش بارانی شود و روزی‌اش، اشک حسرت. عشق و عطش و آرزومندی،‌ همه را داشت اما تنگدستی،‌ حسرت زیارت را بر دلش گذاشته‌بود. اما بالاخره نوبت به مقبل هم رسید و خدا وسیله زیارت را برایش جور کرد. یکی از دوستان که هزینه سفرش به کربلا را تقبل کرد، از کاشان به طرف کربلا حرکت که نه، پرواز کرد.

قدیمی ترین عکس کربلا

قدیمی ترین عکس از مرقد امام حسین (ع) در کربلا

«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها...»؛‌ این وصف حال مقبل بود در سفری که همه عمر آرزویش را داشت. وقتی حوالی گلپایگان راهزنان به کاروان آن‌ها حمله کردند، نه‌فقط خرج سفر و اموال آن‌ها بلکه تمام آرزوهایشان را هم با خود بردند. اینطور بود که عده‌ای دست‌خالی به خانه‌هایشان در کاشان برگشتند و عده‌ای هم هرطور بود خود را به گلپایگان رساندند تا در آنجا از اقوام و دوستانشان پولی قرض کنند و سفرشان را ادامه دهند. ماجرای مقبل اما متفاوت بود. نه دل برگشتن به شهرش داشت و نه امیدی به گره‌گشایی در گلپایگان. اما با خودش گفت: «به گلپایگان می‌روم و آنجا می‌مانم و کار می‌کنم تا خرج سفرم را فراهم کنم.»

... به حرم رهم ندادند

انتظار شاعر داستان ما آنقدر طولانی شد تا محرم از راه رسید. برای شاعر و ذاکر امام حسین (ع) اما چه فرقی می‌کند کجا باشد؟ هرجا که باشد، همان‌جا را حسینیه و مجلس عزای آقا می‌کند. شب عاشورای آن سال، با شعرخوانی مقبل کاشانی، برای اهالی گلپایگان هم عاشورای دیگری شد؛ پر از شور و غوغا. همان شب، مقبل در عالم رؤیا دید به کربلا رسیده و در مقابل حرم اباعبدالله (ع) ایستاده است. وارد صحن شد اما همین‌که خواست به‌طرف ضریح آقا برود، مانعش شدند.

مقبل حال‌وهوای آن دقایق را اینطور توصیف می‌کند: «در دلم گفتم: خدایا!‌ اینجا که نباید مانع ورود کسی به حرم شوند... یک نفر انگار صدایم را شنیده‌باشد، در جواب گفت: حق با توست مقبل! اما علتی دارد. در این دقایق، خانم فاطمه زهرا (س) به‌همراه مادرشان، حضرت خدیجه کبری (س)، آسیه، هاجر، ساره و گروهی از حوریان در حرم مشغول زیارت‌اند و ازآنجاکه تو نامحرم هستی، اجازه ورود نداری. متعجب پرسیدم: تو که هستی؟!‌ گفت: من از فرشتگان حافّین حرم هستم.»

حاشیه‌نگاری «مقبل» از مجلس عزاداری پیامبران در شب عاشورا

«آن فرشته برای دلجویی، مرا به دیگر قسمت‌های حرم راهنمایی کرد. به بخش غربی صحن که رسیدیم، با مجلس باشکوهی مواجه شدم. درباره حاضران در مجلس که پرسیدم،‌ در جواب گفت: پیامبران خداوند هستند؛ از آدم (ع) تا خاتم (ص) که جملگی برای زیارت اباعبدالله‌الحسین (ع) آمده‌اند.

شاعرانی که از امام حسین(ع) جایزه گرفتند + تصاویر

محتشم کاشانی

در همان اثنا،‌ چشمم به جمال حضرت محمد مصطفی (ص) روشن شد و شنیدم که فرمودند: «به محتشم بگویید بیاید.» محتشم که وارد مجلس شد، حضرت رسول اکرم (ص) به منبر اشاره کردند. محتشم به‌طرف منبر رفت و روی هر پله‌ای ایستاد، حضرت (ص) به او فرمودند: «بالاتر برو.» و آنقدر بالا رفت تا به پله نهم رسید. اینجا بود که رسول‌الله (ص) فرمودند: «امشب،‌ شب عاشوراست. ای محتشم!‌ از آن اشعار جانسوزت بخوان!‌» و محتشم شروع کرد:

کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا/ در خاک و خون تپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست/ خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک/ زان گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان/ خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید/ خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد/ فریاد العطش ز بیابان کربلا

شاعرانی که از امام حسین(ع) جایزه گرفتند + تصاویر

 

 شعرخوانی محتشم به اینجا که رسید، حضرت رسول (ص) در میان صدای گریه و ناله پیامبران فرمود: «ای پدران من! ببینید با فرزندم حسین چه کردند. آب فراتی که همه حیوانات از آن می‌نوشند، بر فرزندم حرام کردند...» و با گریه به محتشم اشاره کردند که؛ «باز هم بخوان .»

محتشم ادامه داد:

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار/ خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

صدای شیون که به اوج رسید، محتشم خواست از منبر پایین بیاید اما حضرت (ص) فرمودند: باز هم بخوان.

محتشم درحالی‌که عمامه را از سرش برمی‌داشت، فریاد برآورد: یا رسول الله!

این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست/ وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی/ دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست/ زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

شاعرانی که از امام حسین(ع) جایزه گرفتند + تصاویر

 

اینجا دیگر پایان کار محتشم بود چون رسول‌الله (ص) با شنیدن این ابیات از هوش رفتند و همه انبیا بر سر می‌زدند. در این لحظه،‌ یکی از فرشتگان شروع به زمزمه ادامه اشعار محتشم کرد:

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد/ بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد

خاموش محتشم که از این حرف سوزناک/ مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

محتشم از منبر پایین آمد و وقتی مجلس به حالت عادی برگشت، حضرت رسول اکرم (ص) به‌عنوان صله، عبای خود را بر دوش محتشم انداختند.

به دستور مادر خواندم،‌ از دست پسر جایزه گرفتم

هرچه شکوه مجلس شعرخوانی محتشم زیاد بود، حسرت مقبل از آن زیادتر بود. در دلش می‌گفت: من هم شاعر اهل بیت (ع) و مرثیه‌سرای کشته غریب کربلا هستم. کاش حضرت ختمی مرتبت (ص) به من هم بگویند اشعارم را بخوانم. اما انتظارش بی‌نتیجه بود. ادامه ماجرا از زبان خودش خواندنی‌تر است:

«همین‌که دل‌شکسته و ناامید از حرم خارج شدم، یکی از حوریان صدا زد: ای مقبل! فاطمه زهرا (س) نزد پدر بزرگوارشان آمدند و فرمودند به مقبل هم بگویید بیاید اشعارش را بخواند... اذن که داده‌شد، وارد مجلس شدم و روی پله اول منبر ایستادم. مکثی کردم اما رسول‌الله (ص) نفرمودند بالاتر بروم. اینجا فهمیدم مقام محتشم کجا و درجه من کجا... و شروع به خواندن اشعارم کردم:

 

شاعرانی که از امام حسین(ع) جایزه گرفتند + تصاویر

تابلوی «عرش بر زمین افتاد» اثر «حسن روح الأمین»

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت/ نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت

هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید/ عزیز فاطمه از اسب واژگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد/ اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد

به اینجا که رسیدم، حوریه‌ای آمد و گفت: مقبل! دیگر نخوان که زهرا (س) از هوش رفت... از منبر پایین آمدم. اینجا هم میان من و محتشم فرق بود چون رسول اکرم (ص) صله‌ای به من عطا نفرمودند. 

فرصت به اندوه و دل‌شکستگی من نرسید چون در همان لحظه در عالم رؤیا، سیدالشهدا (ع) را دیدم که از آن حلقوم بریده مرا صدا کردند و فرمودند: «ای مقبل! من خودم صله تو را خواهم داد.» در همین حال از خواب بیدار شدم. فردای آن روز، کاروانی به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا هم همراه خود برد. من جایزه‌ام را از شهید کربلا گرفته‌ بودم...»

آرامگاه محتشم کاشانی در مرکز شهر کاشان

متن کامل شعر محتشم :

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی