بیا تا قدر یکدیگر بدانیم - شعر کامل
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم ( شعر کامل)
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
چه آمد بر سر اقوام و خویشان
که گردید جمعشان اینطور پریشان
چرا فامیل ها از هم جدایند
چرا دوستان رفیقان بی وفایند
چرا خواهر ز خواهر میگریزند
برادر با برادر در ستیزند
چرا دختر ز مادر ننگ دارد
پدر با بچه هایش جنگ دارد
چرا مهر و محبت کیمیا شد
همه دوستی رفاقت ها ریا شد
نبینیم خنده ای بر روی لبها
نه روز آرامشی داریم نه شبها
نه پولدار را زپولش لذتی هست
نه نادار را بجایی عزتی هست
نه آسایش نه آرامش نه راحت
همه مشتاق یک آن استراحت
نبینی یک نفر را که کسل نیست
پراست دلها و جای درد و دل نیست
همه درگیر نوعی اضطراب اند
چو نفرین گشته دائم در عذاب اند
بخود آیید عزیزان راه کج شد
ازاین رو زندگانی ها فلج شد
چو مردم را عوض شد زندگانی
شده این زندگانی زنده مانی
همه چیز هست و روز خوش نبینیم
مدام سر در گریبان می نشینیـم
به ظاهر خانه ها ما کاخ شاه است
درونش یک جهان اندوه و آه اســت
در و دیوارها کاشی و سنگ است
ولی هر خانه یک میدان جنگ است
تمام خیر و برکت ها برافتاد
طبیعت با شما مردم درافتاد
چرا اینگونه شد از من کنید گوش
شده مهر و محبت ها فراموش
دگر از بذل و بخشش ها خبر نیست
ز انصاف و مروت ها خبر نیست
شده نایاب صفا و مهربانی
تعارف ها شده سرد و زبانی
عموجان خاله جان دیگر نگوییم
برای مرگ هم در آرزوئیم
یکی حج میرود سالی دو سه بار
کنارش خواهرش نادار و ناچار
یکی با سود و پول های نزولی
رود مکه به امید قبولی
یکی از کربلا و شام گوید
برای فخر بر اقوام گوید
یکی نازد به ماشین و به باغش
یک باد تکبر بر دماغش
یکی انگار از بینی فیل است
ز بس خودخواه و مغرور و بخیل است
یکی وقتی به ماشینش سوار است
فقط مثل بتی از زهر مار اسـت
چنان در غبغبش باد غرور است
که گوئی از نژاد سلم و تور است
تمام کارها گشته ریایی
نجابت شد عوض با بی حیایی
بزرگترها ندارند احترامی
به محتاجان ندارند اعتنائی
همه چسبیده جیب و کار خود را
به فکرند تا ببندند بار خود را
کسی را با کسی کاری نباشد
اگر باری بود یاری نباشد
فقط دنبال نفع و کار خویشند
به فکر گرمی بازار خویشند
نه در فکر حلال و نه حرامند
همه دارند نعمت زوالند
برای پول درآرند چشم هــم را
به هر گندی نمایند پرشکم را
زبس حرص و طمع در سینه دارند
مدام با هم چو دشمن کینه دارند
شرف را مثل کالا می فروشند
برادرها برادر را بدوشند
هنوز بابا نمرده سر دماغ است
سر میراث دعوا داغ داغ است
چنین مردم هرگزخیری نبیننـد
اگرقارون شوند باز هم همین اند
خلاصه دوستان دانید چه کاریم؟
همگی بر خر شیطان سواریم
بیا تا راه دیگر پیش گیریم
سراغ از اصل و ذات خویش گیریم
بیا تا قدر همدیگر بدانیم
غرور و کینه را از خود برانیم
بیا تا دست یکدیگر بگیریم
ضمانت نیست تا فردا نمیریم
نام شاعر : ؟؟؟